امیرعلی شيرين تر از امیرعلی شيرين تر از ، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

امیرعلی دردانه ی ما

درددل خاله

عشق بزرگ دنیای کوچک خاله دردانه ی من هرچی درباره ی تو بگم کم گفتم تو از روزی که پا گذاشتی به دنیای من دنیا یه رنگ و شکل دیگه برام گرفته عشق کوچولوی من... توی دنیا چی میخوای به پات بریزم  همه هستیمو من به سراپات بریزم لب برخنده میخوای بیا لبهام مال تو  چشم برگریه میخوای هردو چشمام مال تو چرا من بی تو بمونم نمیدونم نمیتونم  واسه ی زندگی کردن تورو میخوام خوب میدونم توبدون عشقم تو هستی برامن زندگی هستی توبدون عشقم توهستی برامن زندگی هستی       در دیده ی تو رمز نهانی پیداست              &nbs...
17 شهريور 1390

تولد امین کوچولو

تولد تولد تولدت مبااااااااااااااااااااااااااااااارک   امروز تولد امین کوچولوی ناز پسر دوست صمیمیم ساناز جونه امروز امین جون سالگیشو فوت میکنه منم از همین جا از طرف خودم و دردانه تولدشو بهش تبریک میگم امین خشگل انشالاه    ١٢٠ساله بشی عزیزم مبوسمت       ...
16 شهريور 1390

دراغاز چهار دست و پا رفتن

  یه سلام گرم و صمیمانه تو این روز گرم تابستان تقدیم به دوستای همیشگی و دردانه ی عزیزم بالاخره بعداز نه ماه و چهار روز این تنبل خان ما تونست چند قدمی رو چهار دست و پا بره و مارو کلی خوشحال کنه   مبارکههههههههههه  البته خواهرم خیلی نگرا ن   این موضوع بود ولی دکتر کنترلش گفته بود جای نگرانی نیست و هنوز زوده و بستگی به استعداد بچه ها داره وتو نه ماهگی حتما میتونه چهار دست و پا بره البته ناگفته نماند این خوشحالی ما کار دستمون داد و انقد ذوق زده شده بودیم و دردانه رو تشویق میکردیم تا بتونه بیشتر راه بره با اون دست و پای کوچولووووووووووش که خال...
13 شهريور 1390

دردانه و عروسک خاله

سلام به همگی امروز صبح با مامان جونم رفته بودیم برای خرید   که تو فروشگاه مامان جونم چشمش خورد به عروسکی بهم گفت خیلی خوشم اومد اینو برا دردانه بخریم منم که میخواستم یه چیز خشگلتری براش بخرم بخاطر احترام قبول کردم دردانه اینروزا خیلی بغلی شده همش دوست داره بغل باشه   مخصوصا بغل مامان جونش امروز عصر که برای بابام مراسم شب جمعه داشتیم دردانه یکمی بی تابی میکرد و خواهرم نمیتونست به مهمونا برسه اسباب بازیهاشم که براش تکراری شده اصلا باهاشون بازی نمیکرد  تا اینکه یهو عروسک صبح به ذهنم رسید زودی براش اوردم تا شاید سرگرم بشه و ما و بغل خواستن رو بیخیال بشه که بالا...
13 شهريور 1390

عیدفطر

                                                         یابن الحسن!                            سی شب به تو التماس کردم                    &nb...
9 شهريور 1390

نه ماهگی

                                                امیرعلی جان دردانه ی زندگیم  ماهگیت مبارک                                                    &nbs...
8 شهريور 1390

شعرکفشدوزک

کفشدوزک کوچولو حسابی غصه داره چونکه برای دوختن دیگه کفشی نداره سوزنشو گذاشته کنار گل تو باغچه کاشکی براش بیارن یک لنگه کفش کهنه نخهاشو قیچی کرده تاکه باشه اماده وقتی کفشی نداره نخها چه سودی داره از اون دورا میادش انگار صدای خش خش داره میاد هزارپا بایه بخچه رودوشش توبخچه اش گذاشته هزارتا کفش پاره حالا دیگه کفشدوزک هیچ غصه ای نداره ...
6 شهريور 1390

بازی با هندونه

  سلام دردونه جونم این مطلب برمیگرده به روز قبل فوت بابابزرگ جونی که خونه شما مهمونی بود و مادربزرگ جون و عموها و عمه جون برای افطار خونتون اومده بودن و تو هم کلی خوشحال بودی و ذوق کرده بودی اول ازت ممنونم که تو روز مهمونی اصلا شلوغی و گریه نکردی و ارام بودی و مامانی تونست راحت به کاراش برسه دوم میخوام چندتا عکس از اخر مهمونی بذارم که سخت مشغول بازی با هندونه ای بودی که یه کوچولو ازت بزرگتر بود قربونت برم من           ...
5 شهريور 1390

امیرعلی و مسافرت

یکی از خاطرات خوشی که دردانمون داشته مسافرت به شهرستان عجبشیر بود که تو این مسافرت کلی به فندقی خوش گذشته از اونجایی که پسرعموی امیرعلی جون اقا حامد خدمت سربازیش   افتاده عجبشیر عموهای دردانه تصمیم میگیرن به دیدن اقا حامد برن اقا حامدم از دیدن عموهاو زنعموها و بچه ها کلی ذوق میکنن و خوشحال میشن ولی چون هوا خیلی گرم بود  شما نتونستی زیاد پیش پسرعمو جون بمونی موقع برگشتنم دردانه جون رفتین اذرشهر یکی از باغهای دوست عمو یحیی (بابای حامد)  تو باغ یکم با مامانی گشتینو اونجا خیلی به شما خوش گذشت     وکلی هم عکس گرفتیم         اینم عکس اقا حامد که با در...
3 شهريور 1390